دخـتره داشـت تـو کـافه کـاپـوچینـو میخـورد ،
یـه پسـره اومـد یـه کـاغذ تـا شـده انـداخت رو میـزش و رفـت !!
دخـتره خیـلی بـا خودش کلـنجار رفـت کـه کـاغذ ُ بـرداره یـا نـه ،
آخـر برداشـت و گـذاشـت لـای دفـترش . شب تـو اتـاقـش از خـودش پـرسید :
آیـا ایـن پسـر میـتونه آغـاز راه خـوشبـختی مـن بـاشه ؟
بـالـا خـره دل بـه دریـا زد و کـاغذ ُ بـاز کـرد و بـا کمـال تعجـب دیـد کـه روی کـاغذ بـا خـط زیبـا نوشتـه شـده :
.
.
کـاپـوچیـنو رو بـا نـی نـمی خـورن بـزغـاله :|
^ـــــــــــــ^