تنها شادی دلم این است که کسی نمی داند چقد غم دارم..........
خنده بر لب میزمنم تا کس نداند راز من ورنه این دنیا
که ما دیدیم خندیدن نداشت.......
چه جمله ی غریبی است فراموشت میکنم
وقتی تا اخر عمرت با یاد او زندگی میکنی...
دلم بهانه ای می خواهد برای ادمه زندگی......
مپل یک بوسه عاشقانه که یادم بیاورد هنوز زنده ام....
راه میروم و شهر زیر پاهایم تمام می شود
تو..................
هیچ کجا نیستی..............
چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند
گاهی اونقد بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتونی گریه کنی.............
من تکرار نمی شوم....
ولی.....
یک روز میرسد که ....
یک ملافه سفید پایان میدهد به من
به شیطنت هایم....
به بازیگوشی هایم ....
به خنده های بلندم....
روزی که همه با دیدن عکسم بغض می کنند....
و می گویند...
دیوانه دلمان برای شوخی هایت تنگ شده...
ادمک اخر دنیاست بخند
ادمک مرگ همین جاست بخند
دست خطی که توراعاشق کرد شوخی کاغذی ماست بخند
ادمک خر نشوی گریه کنی کل دنیا سراب است بخند
ان خدایی که بزرگش خوانی به خدا مثل تو تنهاست بخند